نازنین مننازنین من، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نازنین زهرا زیباترین گل هستی

نازنین ما سه سال و نیمه شد

  در پرتو عشق تو بود که جان گرفتم، احساسم زیبا شد و قلبم لبریز از عشق تو  زیباترین احساس  ، 3 سال و 6 ماه از یکی شدن دلهایمان می گذرد   آمده ام  بگویم  3 سال و نیمگیت مبااااااااااااااااااااااااااارک                          این روزها حس قریبی دارم دستهای کوچکت را وقتی به گرمی میفشارم آرامش میدهد تمام جانم را این روزها برق چشمهای توست که عاشق کرده مرا آنهم دیوانه وار باورم نیست که 3 سال و نیمه شده ای شاید نمی خواهم باور کنم شاید دوست دارم دخترک کوچک دیروز و پریروز باشی که همیشه ...
26 بهمن 1393
3703 43 75 ادامه مطلب

خاطره ای از مامان ریحانه

    نازنین در یکسال و هشت ماهگی نوروز 92  تصمیم امروزم این است که برای دخترم از خودم بنویسم از آن روزهایی که من هم کودک بودم و پر از شوق کودکی امروز می خواهم برای دختری  که روزی مادر فردا میشود بنویسم که من هم روزی مانند تو بودم و حالا شده ام مادری که دیروز نویدش را به من می دادن ... می خواهم به دخترک کوچکم بگویم که من نیز دنیایی  از خاطره ها دارم  از گذشته ی سپری شده ام  که شاید بازگو کردنش برایت لذت بخش باشد پس از این به بعد سعی می کنم چند وقت یکبار از خودم بگویم تا آشنا شوی با تصویری از کودکی مادرت پس برایت می نویسم از آنچه از دیگران شنیدم و بازگو می کنم این خاطره را از زبان پدر و مادر...
17 بهمن 1393
2389 39 86 ادامه مطلب

و باز هم نازنین و شیرین زبونیهایش

برای من سردی روزها معنا ندارد  وقتی گرمی دستهایت را روی گونه هایم احساس می کنم و برای من غم واژه ای بی معناست  وقتی چشمهایت  هم  به من می خندند روزهایم همه بهاریست در کنار تو و زندگیم در جریان است در پناه تو در پس این روزهای تکراری فقط تویی که تکرار نمیشوی دخترک کوچک رویاهایم   باز هم شیرین زبونیهایت مرا وادار به نوشتن می کند خواستم ننویسم نمی دونم چرا حوصله ی نوشتن نداشتم ولی از آن ترسیدم که نکند فراموشم شود و در آینده نیز ذهنم یارای یاد آوری نداشته باشد پس برایت می نویسم تا از ماجراهای تلخ و شیرین زندگیت با خبر شوی پرنسس کوچک من پس طبق عادت خودت با نام خدا شروع می کنیم   از آنجا ...
8 بهمن 1393
2429 38 68 ادامه مطلب

روزگاری به دور ازغم

فرشته ی کوچکم  آمده ام تا بگویم نمیدانی که چه  غوغایی به پا می کند در دل من خنده های کودکانه ات .....  آمده ام تا بگویم نمی دانی چه مستم می کند بوسه های عاشقانه ات .... و آمده ام تا بگویم نمی دانی چه عاشق می کند مرا کلام صادقانه ات ......... آن وقت که می گویی دوستت دارم ......   باز آمدم تا بگویم از تو ، از تمام زیبایی های این روزهایت ، امروز دیگه نمی خوام از هیچ غمی حرفی به میان بیاد و می خواهم هر چه هست فقط  به دل بشیند و خنده بر لب نشیند و از یاران صمیمی خودم معذرت می خوام که در پست قبل مسبب ناراحتیشان شدم و امیدوارم با دعای قشنگشان به استقبال روزهایی شاد بروم و باز می خواهم طبق معمول از ...
1 بهمن 1393
1854 39 51 ادامه مطلب
1